جها ن که درآن توازن قدرت برهم خورده ا ست
ارسالي رومان پاينده ارسالي رومان پاينده


يكي از مشكلات اصلي نظام حاكم بر جهان امروز اينست كه مي خواهد مسائل مورد برخورد خود را در قرن بيست ويكم با روش ها، الگوها و تئوري هاي متداول در قرون هجدهم و نوزدهم حل و فصل كند. روابط بين المللي دو قرن اخير بر محور قدرت گرائي و نظريه توازن قدرت استوار بوده است و حكومت ها كم و بيش دوستي و دشمني و تخاصم و صلح را برمبناي منافع ملي و جهاني خود تبيين كرده اند. سودجوئي، خودخواهي و طمع پايه هاي «مصلحتي» و «سازشكاري» و «امنيت» را تشكيل داده و نه آمال و اهداف بالاتر انساني و بشري. دنياي استعماري، دنياي چندقطبي، دوقطبي و تك قطبي دوصد سال اخير هم بر نظريه و ا لگوي توازن قدرت تكيه كرده است. تا زماني كه غرب با انحصار علوم جديد و فنون نوين نظامي و توليد اقتصادي خود توانست بر مردم و قاره هاي ديگر تسلط كامل پيدا كند اين الگوي توازن قدرت بين قدرت هاي اروپائي و آمريكائي تا حدودي كاربرد داشت.
بروز جنگ هاي جهاني اول و دوم و تلفات و خسارات حاصله از آنها همراه با پيدايش «جنگ سرد» بين دو قطب آمريكا و شوروي اعتبار نظريه توازن قدرت را زيرسؤال برد. در اين مدت نه تنها تحولات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي مهمي در زيرساخت هاي موجود جهان صورت گرفته بود بلكه جمعيت دنيا از 5/2ميليارد به 6 ميليارد افزايش يافته، تعداد كشورهاي «مستقل» از تعداد انگشت شمار نزديك به 200 رسيده و دگرگوني هاي فوق العاده اطلاعاتي و ارتباطي نقاط پراكنده و منزوي عهد استعماري غرب را به هم متصل كرده بود. به طور خلاصه دكترين توازن قدرت از امپراتوري ها و ابرقدرت ها به قدرت هاي متوسط و كوچك نيز سرايت يافت. اگر بيسمارك و هيتلر، چرچيل و روزولت، استالين و مائو بر سر شطرنج قدرت بنشينند، چرا زمامداران و رهبران سياسي كشورهائي مثل يوگسلاويا، كوريا، ويتنام، پانامه، نيكاراگوا، عراق، سوريه، مصر، عربستان سعودي، افغانستان، پاكستان، هند و... وارد اين بازي نشوند. ولي نظريه توازن قدرت يا نظريه درگير ديگري كه چون نظريه تناقض حكومت خوانده ميشود.،هرج و مرج سياسي دهه هاي اخير و بي نظامي «نظام جديد» جهان امروز محصول تناقضاتي است كه در سيستم توازن قدرت و حكومت هاي مسلط به وجود آمده است.به طور ساده وخلاصه نظريه تناقض حكومت بر اين پايه استدلال مي يابد كه در دنياي ارتباطي و اطلاعاتي امروز نه تنها ابر قدرت ها آن قدرت ادعايي را دارا نيستند بلكه كاركرد و كارنامه همه قدرت ها، چه بزرگ و چه كوچك، كه برپايه توازن قدرت استوار شده تناقضات و خلاف گوئي ها و ناجوري هائي را در محيط ملي و بين المللي ايجاد مي كند كه باعث تقليل اطمينان و اعتبار مردم و نخبگان از اين نظام ها شده و بالاخره عدم چنين اعتبار و اطميناني مشروعيت سيستم را متزلزل كرده و اين تزلزل به روحيه و شخصيت نظام صدمه وارد آورده و در صورتي كه ميزان اين تناقض افزايش يابد اختلال و بي نظمي نصيب سيستم شده و آن را بالاخره از پاي درخواهد آورد. به عبارت ديگر موتور سيستم توازن قدرت با عارضه هاي تناقض همراه است و سياست گذاري ها و استراتژي هاي ضد و نقيض با اصول مشروعيت متباين و مغايرت داشته و به بي سازماني كردن و برهم زني خود حكومت كمك مي كند. اين چنين تناقضات البته در همه ادوار تاريخ وجود داشته است ولي آنچه قرن بيست و يكم و عصر ما را با اداور پيش متفاوت مي سازد، جريان سريع اطلاعات، وابستگي هاي ارتباطي و انساني، تجمع مردم در جوامع پيچيده و پرجمعيت و به طور كلي گردش اقتصادي، مالي، فرهنگي و اجتماعي جهان است. در اواسط دهه 1960 ميلادي در اوج جنگ سرد و دنياي دو قطبي وقتي كه نيكيت خروشچف رهبر حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي در بازديد خود از آمريكا رو به جهانيان كرد و گفت «قول مي دهم به زودي ما از كاپيتاليست ها جلو خواهيم رفت». نظام شوروي براي اين به وجود آمده بود كه سوسياليسم را ترويج داده و با كاپيتاليسم مبارزه كند نه اينكه سعي كند مثل آن شده و حتي از آن جلوتر بيفتد! يك نگاه اجمالي به تحولات چند دهه گذشته و وقايع اخير اين سياست هاي ضد و نقيض ملي و بين المللي و اين نظريه تناقض حكومت را به خوبي نشان مي دهد: صدام حسين و حزب بعث عراق با كمك و حمايت سازمان جاسوسي ا مريكا «سيا» به حكومت مي رسد. چند سال بعد او به طرف شوروي ها گرايش پيدا مي كند ولي مجددا به اردوگاه سياسي غرب برمي گردد ولي با شاه ايران كه دست نشانده واشنگتن است به رقابت مي پردازد. به تشويق آمريكا و با حمايت و كمك غرب (امريكا، آلمان، فرانسه، انگليس، شوروي) و با دول، كشورها و شيخ نشينان اعراب خليج فارس و پشتيباني آنها جنگ تحميلي را شروع كرده و به مرزهاي ايران تجاوز مي كند. پس از خاتمه جنگ تحميلي، صدام كويت را اشغال كرده و اين بار حمايت كنندگان او از دنياي عرب و غرب عليه حكومت بعث بسيج مي شوند. صدام پس از جنگ خليج فارس به خاطر اين كه ايران مهار شود در حكومت عراق باقي مي ماند.
مجاهدين(!) افغاني با حمايت «سيا» به جنگ عليه شوروي ادامه مي دهند. آمريكا با خاتمه جنگ سرد از افغانستان دست مي كشد ولي طالبان با كمك پاكستان و با سكوت آمريكا قسمت اعظم كشور را تصرف كرده و چندي نمي گذرد كه «مجاهدين آزادي» كه مورد حمايت واشنگتن بود به «تروريست ها» و «محافظان ترور» تبديل مي شوند. عربستان سعودي و پاكستان دو كشوري هستند كه نظام طالبان را به رسميت شناختند. اسامه بن لا د ن افغاني نيست بلكه از يك خانواده ثروتمند عربستان سعودي است كه تمام ثروت خود را از طريق همكاري با خانواده آل سعود به دست آورده است. او در افغانستان به كمك سيا عليه شوروي جنگيد و بعد از سقوط شوروي عليه آمريكا اقامه دعوي كرد. او و بسياري از نيروهاي طالبان و گروه هاي ديگر افغاني اصول جنگ چريكي را از آمريكا آموخته اند. پاكستان به عنوان يك كشور اسلامي و براي مسلمانان هندوستان به وجود آمد ولي در بيش از نيم قرني كه از تاسيس آن مي گذرد يك حكومت اسلامي نداشته و بي ثباتي و كودتاهاي متعدد و كشمكش هاي داخلي گريبانگير اين سرزمين بوده است. جنرال مشرف از طريق كودتاي نظامي به حكومت رسيد و امروز دولت پاكستان كه آفريننده رژيم طالبان بود با دول و كمك آمريكائيهابرضد القاعده و طالبان مي جنگد. از طرفي سال ها است كه پاكستان بر سر كشمير با هند اختلا ف داشته و در زد و خورد بوده اند. از موقع حملات به نيويارك و واشنگتن آمريكا مبالغ سرسام آوری به پاكستان كمك كرده و تحريم اقتصادي و نظامي با آن كشور را لغو كرده است. آمريكا و اتحاديه اروپا به مدت شش سال پس ازگذشت جنگ در يوگوسلاويای سابق بدليل اينكه «منافع ملي» آنها در خطر نيست از دخالت نظامي در آن منطقه خودداري كردند. ولي وقتي كه ديدند اين وقايع منافع آنها را در منطقه بالكان به خطر مي اندازد توسط قواي ناتو و با حمايت از نيروي نظامي آمريكا، بوسني را به سه منطقه تجزيه كرده و ايالت كوزوو را تحت اشغال خود قرار داده و بالاخره حكومت ميلوشويچ رهبر صربستان را ساقط كردند.
اروپا به طور كلي و كشورهاي اتحاديه اروپا بويژه مدعي هستند كه از حقوق بشر جامعه مدني، و منشور «تالورنس» يا برابري و كثرت گرائي حمايت مي كنند ولي تا امروز هيچ يك از كشورهاي اروپا اجازه نداده اند كه 15 ميليون اقليت مذهبي شهروند اروپائي يا مهاجر كه در انگلستان، فرانسه، آلمان، هلند، ايتاليا و سويدن و اتريش و... زندگي مي كنند در جامعه آنها و در تصميم گيري و مشاركت اكثريت دخالت كنند. برلوسكني نخست وزير ايتاليا كه اين از «برتري تمدن اروپا بر اسلام» صحبت گفته و خواستار خاموشي مسلمانان و تحكيم تمدن غرب شده است عضو «هشت كشور بزرگ» صنعتي است كه سياست هاي اقتصادي، مالي و سياسي جهان را تعيين مي كنند. برلوسكني و امپراتوري رسانه اي او بزرگترين صاحب و سرمايه دار مطبوعات و راديو و تلويزيون و انتشارات در ايتاليا است. او حتي حاضر نشد از گفته هاي خود عذرخواهي كند بلكه ادعا كرد كه سخنراني او به طور صحيح در رسانه ها منتشر نشده است. آمريكا ايران را در ليست «دول تروريست» قرار داده است ولي مي خواهد ايران عليه تروريست ها با آمريكا و متفقين او همكاري كند و حاضر است تحريم نظامي و تسليحاتي ايران را لغو كند ولي حاضر نيست در تحريم اقتصادي ايران تجديدنظر كند. آمريكا كه هميشه طرفدار اسرائيل است و از تأسيس كشور و دولت مستقل فلسطين در جوار رژيم صهيونيستي ممانعت كرده، بعد از حوادث اخير نيويارك و واشنگتن ناگهان اعلام كرد كه «قبل از حمله تروريست ها به آمريكا تصميم داشته است در نطقي كه توسط وزير خارجه آن كشور قرار بود ايراد شود تأسيس دولت فلسطين را برسميت بشناسد.» آمريكا و اسرائيل دو هفته قبل از حملات اخير به نيويارك و واشنگتن كنفرانس جهاني ضدنژادپرستي در افريقاي جنوبي را به صورت اعتراض ترك كرده بودند. جورج دبليوبوش رئيس جمهور آمريكا پس از حملات اخير به نيويارك و واشنگتن اعلام جنگ كرد و آن را جنگ مقدس ناميد كه در غرب معمولا به جنگ هاي صليبي معروف است. چند روز بعد به تقليد از گفته كابوهاي قديمي غرب آمريكا گفت: «ما بن لادن را مي خواهيم، زنده يا مرده» و از«تصادم تمدن با تروريسم» صحبت كرد. الگو و افكار دو قطبي جنگ سرد دهه هاي قبل، تقسيم دنيا به خوب و بد و سياه و سفيد به خوبي در اين گفتمان ها ظاهر بود. در نظامي كه دين، سياست ، مذهب و دولت بايد از هم جدا باشد، در مجلس يادبودي كه دولت فدرال در كليساي بزرگ واشنگتن به احترام كشته شدگان وقايع ترور واشنگتن و نيويارك برگزار شده و تمام سران و رجال بزرگ آمريكا ازجمله رؤساي جمهوري سابق و نمايندگان كنگره و ديوان عالي كشور و جنرال هاي ارتش شركت داشتند براي اولين بار سرود مربوط به خدا و ميهن قرائت شد. واژه «وطن» يا «سرزمين مادري» تا چندي قبل در گفت مان سياسي و روزمره آمريكا جائي نداشت زيرا زادگاه خيلي از آمريكائي ها از اول در كشور ديگري بوده است و چنين لغتي هميشه به نسل و كشور اولي اطلاق مي شود و آمريكائي ها هميشه مفهوم «كشور»، «آمريكا» و «ملت» را براي خود به كار برده اند. ولي پس از حملات اخير به آمريكا نه تنها دولت لغت «وطن» و «سرزمين مادري» را به كار برد بلكه به دستور رئيس جمهور اداره و مقام جديدي در رديف وزارت به نام «اداره امنيت وطن» تأسيس گرديد.
با اعلام جنگ معمولا به دستور دولت، شهروندان از خريد مواد كالاهاي غيرلازم خودداري مي كنند و از هزينه هاي بزرگ امساك مي ورزند و در شرايط غيرعادي حتي شامل سهميه آذوقه مي شوند. ولي در جنگي كه بوش اعلام كرده دولت به شهروندان توصيه مي كند تا مي توانند خريد روزانه خود را افزايش دهند و مصرف كالاهاي موجود را بالا ببرند و بدين طريق ركود اقتصادي حاصله از حملات اخير به آمريكا را برطرف كنند. مصرف گرائي در اين جنگ يك وظيفه ملي و يك نشانه وطن پرستي شده است. اين گونه تناقضات در سطح ملي و بين المللي الگوهاي متداول و ادراكات معمولي و ارزش هاي موجود در سياست و اقتصاد و امنيت جهاني را به چالش طلبيده و آنها را در صحنه آزمايش و امتحان مي گذارد. تا چه حد اين تناقضات حاصله از نظام حاكم بر جهان پايه هاي ثبات و امنيت را جابجا خواهد كرد؟ تا چه حد حقوق و آزادي هاي مدني فداي حفظ «امنيت ملي و جهاني» خواهد شد؟ «سال گفت وگوي تمدن ها»ي سازمان ملل تا چه حد صوري و تا چه حد حقيقي است؟ تجربه گذشته نشان داده است كه دنيا بيش از هر چيز ديگر به تمدن گفت وگوها احتياج دارد. جنگ از نقطه اي آغاز مي شود كه تمدن گفت وگو پايان مي يابد.
January 30th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی